اصلا روزگار تو میدانی ناعدالتی یعنی چه ؟
امروز که گذرم به کوچه غم افتاد صدای شکستن کمر پدری قلبم را لرزاند. مرد همسایه آهی کشید و گفت او هم زیر فشار شرمندگی طاقت نیاورد. تو میدانی شرمندگی چیست ؟ یعنی اینقدر وزنش زیاد است ؟ پس باید خیلی قوی هیکل باشد .
راستی پسر کفش دوز یادت هست ؟ بچه ها میگفتن دیروز دستان پدرش را سفت گرفته بود و میگفت بلند شو من دیگر کفش نمیخواهم .اصلا عید را دوست ندارم .عید بد است من به همه چیز عید حساسیت دارم .مخصوصا بوی کباب خانه همسایه .هروقت عید میشود چشمانم پر از آب میشود . مگر آدم به عید هم میشود حساسیت داشته باشد ؟ شاید او هم مثل مادرم به بوی گلها حساسیت دارد .
امشب عروسی دختر عطیه خانم است . زنان همسایه میگویند دیشب دو کامیون جهیزیه بردن از خانه شان . دو کامیون یعنی چقدر؟ فکر کنم جهیزیه زیاد چیز خوبی باشد . مهدی میگفت خواهرم دیشب با گریه به نامزدش میگفت اگر من نصف این جهیزیه را داشتم الان خوشبخت بودم . پس یعنی الان دختر عطیه خانم خیلی خوشبخت میشود ؟
ادامه دارد ....
میخواهم بگویم ...
فقر همه جا سر میکشد ...
فقر ، گرسنگی نیست ، عریانی هم نیست ...
فقر ، چیزی را " نداشتن " است ، ولی ، آن چیز پول نیست ... طلا و غذا نیست ...
فقر ، همان گرد و خاکی است که بر کتابهای فروش نرفتهء یک کتابفروشی می نشیند ...
فقر ، تیغه های برنده ماشین بازیافت است ، که روزنامه های برگشتی را خرد میکند ...
فقر ، کتیبهء سه هزار ساله ای است که روی آن یادگاری نوشته اند ...
فقر ، پوست موزی است که از پنجره یک اتومبیل به خیابان انداخته میشود ...
فقر ، همه جا سر میکشد ...
فقر ، شب را "بی غذا" سر کردن نیست ...
فقر ، روز را "بی اندیشه" سر کردن است ..
دکتر شریعتی