نگاه معصومانه اش هنوز در خاطرم هست .دستان کوچکش مثل دستان پیرمرد خارکن شده بود . تناقض دلخراشی بین جثه کوچکش و کیسه بر دوشش بود . کمر خمیده اش ندای هزاران دردی بود که بر دوش میکشید ، آری این است روزگار ......
روزگار بی کسی
تنها
نگاه معصومانه اش هنوز در خاطرم هست .دستان کوچکش مثل دستان پیرمرد خارکن شده بود . تناقض دلخراشی بین جثه کوچکش و کیسه بر دوشش بود . کمر خمیده اش ندای هزاران دردی بود که بر دوش میکشید ، آری این است روزگار ......
روزگار بی کسی
تنها
دست از سرت نمی کشند
من
دست هایم را قطع می کنم
اگر برای ترحم به سرت کسیده شود
و
درد سرت شود
تو
باید تا هفت سال فرمانروای من باشی
وگرنه
من
تا هفتاد سال قحطی دل سنگم را
به خدا جواب بدهم
درود بر شما