نگاه معصومانه اش هنوز در خاطرم هست .دستان کوچکش مثل دستان پیرمرد خارکن شده بود . تناقض دلخراشی بین جثه کوچکش و کیسه بر دوشش بود . کمر خمیده اش ندای هزاران دردی بود که بر دوش میکشید ، آری این است روزگار ......

روزگار بی کسی


تنها